اولین کسی که باهاش تو دانشگاه مکالمه کردم شیدا بود..... ته کلاس نشسته بودیم و یه صندلی بین ما فاصله انداخته بود.......دقیقا سمت چپ من......مکالکه ی کوتاهی بین ما برقرار شد.....و بعدش عاطفه اومد.....عاطفه دومین نفر بود.....پیش من نشست......سمت راست.......با عاطفه خیلی گرم گرفتیم......بعد از اینکه خبر دادن استاد تصادف کرده و کلاس کنسل شده......از کلاس زدیم بیرون......به شیدا گفتم شما که مسیرتون با عاطفه جان یکیه با هم برید خب ...... بعله اینجوری شد که عاطفه و شیدا با هم آشنا شدن.......به خاطره همینه که همیشه میگم : شیدا جان ، عاطفه جان..... یادتونه دستتونو گذاشتم تو دست هم ؟؟؟ الان اینو گفتنی فقط میخندن....
حالا مثه اینکه اونروز با هم نرفته بودن اما الان عاطفه و شیدا خیلی با هم دوستن......
سومین نفر نرگس بود......سر کلاس زبان آقای......یادش بخیر اونروز چقد خندیدیم....... همون اولین بار که با نرگس آشنا شدیم ازمون شماره خواست.... گفت میتونم شماره تو داشته باشم؟ منم که خرابه رفیق...گفتم بعله یادداشت کن.....ولی اولین بار من بهش زنگ زدم......گفتم ظرفیت آزمایشگاه رو زیاد کردن و کاربری بازه برو اضافه کن.....تشکر کرد که بهش خبر دادم......
ولی چیزی که از الهام یادم میاد اینه که تو محوطه داخل دانشگاه نشسته بودیم که دیدم بین اون جمع فقط اینه که درباره یاهو مسنجر وچت یه چیزایی بلده.....یعنی اینکاره س......شروع کردیم به صحبت کردن.......از اون روز بود که رو الهام کار کردم تا تو این زمینه قوی تر بشه......هیچی دیگه اومد تو إکیپ ما......ولی بازم زیاد با هم جور نبودیم......یعنی کلا 5 تایی با هم جور نبودیم......من با نرگس بودم.....شیدا با عاطفه.....الهام هرزگاهی میومد و میرفت....گاهی اوقات قاطی میشدیم بهم میشدیم 5 تا......ولی از یه جایی به بعد دیگه با هم گرم گرفتیم.....
یکی از خاطراتم اینه که تازه گواهینامه م رسیده بود دستم اینا دیدن و أزم شیرینی خواستن......با هم رفته بودیم سوپر مارکت...برای هر کدومشون یه پفک نمکی گرفتم با بستنی فالوده ای........شیدا همون روز اعلام کرد که من بستنی ای که چوب داشته باشه دوست ندارم....به خاطره همین فقط پفک گرفتم براش.....لیوانی موجود نبود.....چون فصل پاییز بود....
یادم میاد که من و نرگس امتحان تربیت داشتیم....... با کلاس ریاضی تداخل داشت....ما که عذرمون موجه بود ......اما شیدا و عاطفه هم کلاسو پیچوندنو 4 تایی با هم رفتیم......الهام نیومد......مامی سپرده بود براش سبزی کوکو بگیرم......تو راه یه وانتی کلا مملوء از سبزی بود...رفتم و سبزی گرفتمو......یادش بخیر وانتیه که سبزی میفروخت کارتشو بهم داد......چقد سر اون کارته خندیدیم....
شیدا گفت ناهار کوکو سبزی دارید؟؟؟ گفتم آره فکر میکنم......یکمی راجع به انواع و اقسام دست پخت ها بحث کردیمو خلاصه اینا هوس کوکو سبزی کردن که آخرش گفتم فردا ناهار خونه ما به صرف کوکو سبزی و دیگر موارد.....
رسیدیم باشگاه و سه سوت امتحان رو دادیم و رفتیم دنبال عاطفه و شیدا که رفته بودن ساندویچ میل کنن.....
فکر کردن شوخی کردم ولی فرداش با دو تا دستام چهارتاشونم بردم خونمون...آخه نمیومدن که......کوکو سبزی رو زدیمو خیلی هم خوش گذشت...
آخ آخ یه روز دست نرگس و گرفتم بردم تو سایت دانشگاه گفتم سریعا یه ایمیل واسه خودت بساز که اعصاب ندارمااااااااا........یادش بخیر اون موقع دانشگاه سایت داشت.....من و نرگس خیلی میرفتیم.......الهام هم بهمون سر میزد.....وقتی میرفتم پشت سیستم مسنجرو نصب میکردم و بعد از اینکه چت کردنم با سپیده تموم میشد پاکش میکردم......یه آقایی هم مسئول اونجا بود.....آخرا دیگه به هر طریقی میخواست ما رو از اونجا پرت کنه بیرون.......یه سری محترمانه برگشت گفت : دوستان شما میدونید که پشت کامپیوتر نشستن به مدت طولانی برای بدن خیلی ضرر داره؟؟؟؟؟ من و نرگس هم خندیدم و گفتیم الان دانلودمون تموم میشه.....
ترم یک با نرگس والهام زده بودیم بهم......ترم 2 و 3 ،عاطفه و شیدا هم اضافه شدن......
ایشالا ترمای بعدی ای هم و جود داشته باشه تا ما بیشتر همدیگرو بشناسیم....
نظرات شما عزیزان:
|